و ديگران را به خود باز ميگرداند. جهانسوزي(شخصي كه براي قتل
مدرس آمده بود) به تندي قوري را كه از روي سماور برداشته و در
استكاني چاي ميريزد و استكان را به خَلَج(همكارش) ميدهد. خَلَج
نيز گَرد پاكتي كوچك را در آن خالي ميكند. استكان را در مقابل مُدرّس
ميگذارد و به او ميگويد: بخور. مُدرّس استكان را بر ميدارد و چاي را
در چند جُرعه مينوشد و با خونسردي سريعا به نماز ميايستد و در پيش
رويِ كساني كه داغ حسرت يك تعظيم او به دلشان مانده است، در برابر
خدا به ركوع ميرود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو ميزند و به
سجده ميافتد. مستوفيان با نگراني چشم دوخته است به او، مُدرّس
نماز مغرب را به پايان ميبرد اما زهر هنوز اثر نكرده است. مُدرّس هنوز بر
سجاده نشسته و ذكر ميگويد. سه دژخيم با تعجب و وحشت به او خيره
شدهاند. در برابرش احساس ناتواني ميكنند. زهر را به او خوراندهاند اما
تلخي در كام و جان خودشان موج ميزند. مستوفيان بيش از آن تاب
نميآورد بلند شده و مدرس را به زمين مياندازند، جهانسوزي و خلج نيز
دست و پاي سيد را ميگيرند. مُدرّس با صداي بلند شهادتين خود را ميگويد.
مستوفيان عمامه مدرس را باز ميكند و آن را بر گردن او ميپيچد. آنگاه دو سوي
عمامه را آن قدر از دو طرف ميكشد تا راه لب، بر كلام سرخ مُدرّس بسته ميشود.
چشمانش به روي مُهر سجاده و لبانش به كلام خدا بسته ميشود اما جلاّدان هنوز
رهايش نميكنند.
آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه ميدارند تا پيكر نحيف و رنج كشيدهاش سُست
ميشود و ستاره بر آسمان سجاده ميافتد همچون مولايش علي ـ عليه السّلام ـ
در محراب خون.
ستارهاي بر خاك، ص106.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.